













به نقل ازhttp://pa-na-pa19.blogfa.com
من زنم...
به همان اندازه از هوا سهم مي برم كه ريه هاي تو ميبرد!
درد آور است كه من آزاد نباشم تا تو به گناه نيفتي؛
قوس هاي بدنم بيشتر از افكارم به چشم مي آيند...
تاسف بار است كه بايد لبهايم را به ميزان ايمان تو تنظيم كنم...
سيمين دانشور
عــطر ِ تَنت روی ِ پــیراهنـم مــانده ..
امــروز بـویــیدَمَش عمــیق ِ عمــیق ِ!
و با هـر نـفس بـغــضم را سـنگین تر کردم!
و به یــاد آوردم که دیـگر ، تـنـت سـهم ِ دیگری ست…
و غمــت سـهم ِ مــن!
ﺑﻌﻀﻴﺎ ﻫﺴﺘﻦ ﺁﻫﻨﮕﺎﻱ ﺷﺎﺩ ﺩﻳﮕﻪ ﺑﻪ ﺩﻟﺸﻮﻥ
ﻧﻤﻴﺸﻴﻨﻪ !...
✔ ﺑﻌﻀﻴﺎ ﻫﺴﺘﻦ ﺩﻟﺸﻮﻥ ﻣﻴﺨﻮﺍﺩ ﻫﻴﭻ ﻛﺲ
ﺳﻜﻮﺗﺸﻮﻥ ﺭﻭ ﻧﺸﻜﻨﻪ !...
✔ ﺑﻌﻀﻴﺎ ﻫﺴﺘﻦ ﺯﻧﺪﮔﻴﺸﻮﻧﻮ ﺑﺎ ﺩﻧﻴﺎﻱ ﻣﺠﺎﺯﻱ ﭘﺮ
ﻣﻴﻜﻨﻦ !...
✔ ﺑﻌﻀﻴﺎ ﻫﺴﺘﻦ ﺟﺎﻱ ﺷﺐ ﻭ ﺭﻭﺯﺷﻮﻥ ﻋﻮﺽ
ﺷﺪﻩ !...
✔ ﺑﻌﻀﻴﺎ ﻫﺴﺘﻦ ﺩﻟﺸﻮﻥ ﻣﻴﺨﻮﺍﺩ ﻳﻜﻲ ﺭﻭ ﺩﺍﺷﺘﻪ
ﺑﺎﺷﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﺶ ﻭﺍﻗﻌﻲ ﺑﺎﺷﻪ !...
✔ ﺑﻌﻀﻴﺎ ﻫﺴﺘﻦ ﺩﻳﮕﻪ ﺍﺯ ﺁﺩﻣﺎ ﻣﻴﺘﺮﺳﻦ !...
✔ ﺑﻌﻀﻴﺎ ﻫﺴﺘﻦ ﺗﻴﭗ ﻣِـﺸـﻜﻲ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺗﻴﭙﻲ
ﺗﺮﺟﻴﺢ ﻣﻴﺪﻥ !...
✔ ﺑﻌﻀﻴﺎ ﻫﺴﺘﻦ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺗﻨﻬﺎﻥ ﻭ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﻱ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ
ﺭﻭ ﮔﻮﺵ ﻣﻴﺪﻥ !...
✔ ﺑﻌﻀﻴﺎ ﻫﺴﺘﻦ ﻫﻲ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﮔِـﻠﻪ ﻣﻴﻜﻨﻦ !....
✔ ﺑﻌﻀﻴﺎ ﻫﺴﺘﻦ ﻋﺎﺷﻖ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎﻱ ﭘﺮﺩﺭﺩﻥ ﭼﻮﻥ
ﺩﺭﺩﺷﻮﻧﻮ ﻗﺸﻨﮓ ﺗﻮﺻﻴﻒ ﻣﻴﻜﻨﻪ !...
✔ ﺑﻌﻀﻴﺎ ﻫﺴﺘﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﺷﻮﻥ ﺗﻠﺨﻪ ﻭ ﮔﺮﻳﻪ ﻫﺎﺷﻮﻥ
ﺩﻳﮕﻪ ﺁﺭﻭﻣﺸﻮﻥ ﻧﻤﻴﻜﻨﻪ !...
✔ ﺑﻌﻀﻴﺎ ﻫﺴﺘﻦ ﺩﻭﺱ ﺩﺍﺭﻥ ﺷﺎﺩ ﺷﻦ ﻭﻟﻲ ﻫﻤﻪ ﺵ
ﻓﺎﺯ ﻏﻢ ﺩﻧﻴﺎﺷﻮﻧﻮ ﻣﻴﮕﻴﺮﻩ !...
✔ ﺑﻌﻀﻴﺎ ﻫﺴﺘﻦ ﺩﻟﺸﻮﻥ ﺷﻜﺴﺘﻪ ﻭﻟﻲ ﺻﺪﺍﺷﻮ
ﺩﺭﻧﻴﺎﻭﺭﺩﻥ !...
✔ ﺑﻌﻀﯿﺎ ﻫﺴﺘﻦ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺧﺴﺘﻪ ﻥ ﻭﻟﻲ ﺑﺨﺎﻃﺮ
ﺑﻌﻀﻴﺎ ﺩﺍﺭﻥ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻣﻴﻜﻨﻦ !...
✔ ﺍﻳﻦ ﺑﻌﻀﻲ ﻫﺎ ﻋﺠﻴﺐ ﺩﻧﯿﺎﯾﯽ ﺩﺍﺭﻥ !!!
از یک جایی به بعد آلیس میشوی در عجایب سرزمینی
که جز خاطره پای هیچ عصایی به آنجا باز نمیشود.
از یک جایی به بعد به خودت که میآیی پر شدی از رفت و آمد رویاهای پابرهنهای
که اعتبارشان نسبت مستقیم دارد با آرزوهای خطور نکرده در سر واقعیت!
از یک جایی به بعد خارج از فهم جوانی و پیری خاطره در تو دلقکی میشود
که زورش دیگر به اتمام یک سیرک خندهدار نمیرسد..
از یک جایی به بعد شهر در خاطرات ذهنیات به مینشیند تا دست از عصا درازتر برگردی..
برگردی به خواب، به رویا، به هر چیزی که دیدنش از عینی، لذتبخشتر است.
از یک جایی به بعد فقط باید خوابید که تنها خواب تو را به تمامی آنچه که از دست رفته است
و به رویاهای خوش بر باد رفته پیوند خواهد زد.....
من {دختــــــرمـــــــ}
مــرا ✿בخـــتر خانـــوم✿ مے نـامــند
مــضمونــے کہ {جذآبیتــش} نفــس گـیــر استــــ
دنیاے ✿دخترانہ✿ مـن نہ با شمع نہ با {عروسـکــ} معنــــا پیدآ نمــےکند
و نہ با {اشکـ } و {افسون}
امــآ {تمامـــ} اینهآ را در بر مےگیــرد
مــن نہ {ضعیفم} نہ {ناتـــوان}
چـــرآ کہ✿פֿב اونــב✿
مرا بــدون {خشونتــ} و زور و بـــآزو مے پــسندد
{ اشکــ} ریـختـن ضعفـ مـن نیستـ قدرتــ {روح مــن} است
{ اشک} نمےریزمـ تا {توجهے} را جلبـ کنمـ
بآ { اَشکَمــ روحــم} را مےشویـــم ...
با یکی از دوستانم وارد قهوهخانهای کوچک شدیم و سفارش دادیم به سمت میزمان میرفتیم که دو نفر دیگر وارد قهوهخانه شدند و سفارش دادند: پنجتا قهوه لطفاً، دوتا برای ما و سه تا هم قهوه مبادا!سفارششان را حساب کردند، دوتا قهوهشان را برداشتند و رفتند. از دوستم پرسیدم: «ماجرای این قهوههای مبادا چی بود؟» دوستم گفت: «اگه کمی صبر کنی بزودی تا چند لحظه دیگه حقیقت رو میفهمی.»
آدمهای دیگری وارد کافه شدند. دو تا دختر آمدند، نفری یک قهوه سفارش دادند، پرداخت کردند و رفتند. سفارش بعدی هفتتا قهوه بود از طرف سه تا وکیل، سه تا قهوه برای خودشان و چهارتا قهوه مبادا! همانطور که به ماجرای قهوههای مبادا فکر میکردم و از هوای آفتابی و منظرهی زیبای میدان روبروی کافه لذت میبردم، مردی با لباسهای مندرس وارد کافه شد که بیشتر به گداها شباهت داشت. با مهربانی از قهوهچی پرسید: قهوهی مبادا دارید؟
خیلی ساده است! مردم به جای کسانی که نمیتوانند پول قهوه و نوشیدنی گرم بدهند، به حساب خودشان قهوه مبادا میخرند. سنت قهوهی مبادا از شهرناپل ایتالیا شروع شد و کمکم به همهجای جهان سرایت کرد. در بعضی مکانها شما نه تنها میتوانید نوشیدنی گرم به جای کسی بخرید، بلکه میتوانید پرداخت پول یک ساندویچ یا یک وعده غذای کامل را نیز تقبل کنید.
چه زیباست ما هم کمی بیشتر به این “مبادا”ها در زندگی فکر کنیم لبخند “مبادا”، سخاوت “مبادا”، مهربانی “مبادا”، محبت “مبادا”
چه بسا کسانی در اطراف ما باشند که با این”مبادا”ها جان دوباره ای بگیرند، یادمان باشد که: امروز همان روز “مبادا”
است، همان فردایی که دیروز نگرانش بودیم.
01:11:49